■رکوئیم فور اِ دریم(مرثیه ای برای یک رویا)■

ساخت وبلاگ
                              ■ریکوئیم فور اِ دریم■


پیش نوشت:
لانگ دیستنس یعنی چه؟ بذارید معنایش را بگویم که دست خالی برنگردید.لانگ دیستنس به معنای رابطه‌ی عاطفی از راه دور است. مفهومی است که در عصر جدید بدلیل ظهور تکنولوژی شکل گرفته است و به همین خاطر است که معادل فارسی برای لانگ دیستنس نداریم. متن زیر را هم درباره چنین رابطه ای نوشته ام.
خدا گرگ بیابان را دچارش نکند.

 

یکی از این کانال فکت های دوزاری تلگرام گفته بود رابطه های لانگ دیستنس اموشنال ترند.چشم بسته غیب گفته بود گالیور.این یکی را لااقل من خوب میفهمم.احتمالا از هر نوع دیگری از عشق بیشتر باعث ترشح اوکسی توکسین و هورمون های وابسته اش میشود و این هورمون های لعنتی ادم را حسود میکنند.لانگ دیستنس ادم را حسود میکند.حسود به تک تک مولکول های هوای اطراف تو.مولکول های هوایی که خیلی شرجی تر از اب و هوای این شهرکرد لعنتی اند.لانگ دیستنس ادم را حسود میکند.حسود به تمام دخترانِ(بخصوص دختر های گیتاریست یا خواننده که از شانس بده من خوشگل هم هستند) آن شهر،حسود به هم دانشگاهی ها و استاد هایت،حسود به رشته ای ک میخوانی و میخواستمش،حسود به هر کسی که کنارت عکس میگیرد،حسود به دوست های دوران کودکی ات که هنوز میبینیشان،حسود به تمام زن های متاهل فامیل و آشنایتان،حسود به خواهر شیری ات که دستش را میگیری با او میرقصی،حسود به کوچه های آن شهر.حسود به تکیه بزرگ سید محله تان و تمام آدم هایش،حسود به برند مواد غذایی نزدیک خانه معشوق.حسود به تیم های موفق ورزشی حوالی معشوق.
 ،حسود به پارک های نزدیک خانه تان.حسود به بقال محل که میتواند هرروز تو را ببیند؛ دیدنی که من حاضرم داروندارم را بدهم تا یک لحظه دوباره تجربه اش کنم.حسود به هزار و یک چیز که راستش را بخواهی روی گفتنش را ندارم

من حسود نیستم وحسود نبودم.اما لانگ دیستنس مرا حسود کرد.من به تک تک چشم هایی که تورا هرروز میدیدند حسود بودم.من به تک تک کسانی که باتو حرف میزندند حسادت میکردم.من به خواهرکوچولوت،به مادرت،به پدرت،حسادت میکردم.

من به دختر بچه های فامیلت حسادت میکردم.من به مهمانی های خانوادگی تان حسادت میکردم.من به روتختی ات من به پنجره کنار تخت خوابت ،من به نسیمی که هرصبح میتوانست صورتت را لمس کند حسادت میکردم.من به کتاب های درسی ات که ساعت ها به ان ها نگاه میکردی هم حسادت میکردم.من به هر کسی که یک متر ازمن به تو نزدیک تر بود حسادت میکردم.هنوز هم حسادت میکنم.فقط بعد این همه وقت مثل یک درد مضمن روزمره شده است. دردی که فقط کافی است خاطره ای مثل چوب بیس بال کوبیده شود وسط صورتم تا هزارباره اشک من را در بیاورد.

ما فقط چند هفته خوشبخت بودیم.همان وقت هایی که به بهانه ی دانشگاه رفتن می امدی و باهم میرفتیم ساحل و وقتی پدر یا مادرت زنگ میزدن یواشکی میپریدیم توی حیاط یکی از ویلاهای لب آب تا صدای دریا را نشنوند و مدام انگشت اشاره ات را به دماغت میچسباندی تا من شیطنت نکنم و لو ندم که عشق پسرشان یواشکی با او لب دریاست.همان وقت هایی که غیرتی میشدی کسی مرا نبیند،چرا این مانتو اینقدر کوتاست،بیا اینطرفم راه برو،دستت را به من بده تا از خیابان رد شویم و تو آن طرفی بودی که ماشین می آمد وهزارتا چیز کوچک عاشقانه ی دیگر...منو تو دوسال زجر کشیدیم تا همان چند هفته خوشبخت باشیم.من تک تک لحظه های آن چند هفته را زندگی میکنم هر روز و شاید اشک میریزم.

خزعبلاتی هست در مورد از دل برفتن هر آن که از دیده برفت.استفاده از چرند برای توصیف شان بی انصافی در حق واژه است.اخر میدانی تو از دیده من نرفتی.این پیکسل های لعنتی موبایل نمیگذارند.عکسهایت.چشم هایت...
آن هایی که ضرب المثل ها را میساخته اند نه کال ها  نصفه شبی داشته اند نه تلگرام و نه چندگیگ مدیا از معشوق.

در آن چند هفته خوشبختی حتا امیرتتلوهای توی گوشیم برای من حکم پینک فلوید داشت.آنجا با تو ایران یک کشور سکولار بود.لیبرال دموکراسی هوا را اشباع کرده بود.انجا هیچوقت کنار امدن با لینوکس انقدر سخت نبود.اصلا میدانی آن چند هفته قیمت دلار چقدر بود؟

چایخانه ک بودیم وقتی قلیان میکشیدیم و تو دودش را جذاب تر از هر سیگار برگه با کلاسی بیرون میدادی انگار که تو متیو مک کاهانی ترو دیتکتیو بودی که قرار بود همه تناقض های دنیا را مثل سیگار بین شصت و سبابه ات نگه داری و من ناتالی پورتمنِ دِ پروفشنال.دختر کوچولویی که سفت سخت به حامی اش چسبیده.حامی ای که خودش از همه بیشتر به دخترک نیازمند است.هرچند که شاید مک کاهانی ترو دیتکتیو هیچوقت توی عمرش قلیان هلو نکشیده باشد...

هزاران نفر هر سال خودکشی میکنند اما اگر من هم کمی شانس میداشتم ، احتمالا کامیاب ترین کشته تاریخ خودکشی ایران میشدم.چند باری به سرم زد که باهم در دریا غرق شویم.یک جور هایی مثل خداحافظی در اوج. من سهمم را گرفته بودم...
هیچکس نداند تو خوب میدانی خواسته های من از دنیا را.کار هایی که میخواهم انجام دهم و دیگر خزعبلات توی کله ام را.اما همیشه ته ته ته دلم میدانم بزرگترین دستاوردی که بشر از زندگی بی هدف و پوچش می تواند داشته باشد،نه داشتن گوگل یا وصل کردن همه دنیا به اینترنت است و نه ساختن و داشتنِ اسپیس ایکس و تسلا به صورت یکجا.مِیک دِ ورد اِ بِتِر پِلِیس از چرندیات سرمایه داریست. اخر همه این ها به پول ختم میشود و هیچ کدام دستاورد محسوب نمیشود.بدون هر یک از ادم هایی که این کار ها را کرده اند ،باز هم این کار ها انجام میشد و دنیا به راهش ادامه میداد

فکر میکنم بزرگترین دستاوردی که میتوانیم از زندگی داشته باشیم احساساتند.احساساتی که هورمون ها یا هر چیز دیگری آن را تولید میکنند.احساسات ارزشمند ترین چیزهایند.تنها چیزی است که ما داریم و مستقیم به خودآگاهی مان وصل است.احساسات همه چیز است و من با تو ،در آنجا، همه چیز را در حد کمال و از نوع مثبتش داشتم.من با تو همه چیز داشتم.

حیف که زود تمام شد ، خیلی زود.اما من با همان ده دوازده باری(چند هفته ای)که تو را دیدم، حداقل یکبار به کلاب خوشبخت ترین ها راه پیدا کردم و همین برای من کافیست.حتی اگر امروز تو اینجا نباشی و حتی ده ماه و بیست و دو روز و سه ساعت و چهل و پنج دقیقه از آخرین باری که تورا لمس کرده ام گذشته باشد.....

 

 

هوم؟...
ما را در سایت هوم؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parisaw بازدید : 125 تاريخ : دوشنبه 6 اسفند 1397 ساعت: 5:59